دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، دارای 1235 تن سکنه، آب آن از رود قطور و زارعان، محصول آنجا غلات، کرچک، انگور و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، دارای 1235 تن سکنه، آب آن از رود قطور و زارعان، محصول آنجا غلات، کرچک، انگور و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری کوزران و یک هزارگزی راه فرعی کوزران. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری کوزران و یک هزارگزی راه فرعی کوزران. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص از ایشان پای بر کرمی که در همان جا میباشد بگذاردآب همه آن مردم تلخ میشود. (برهان) (از آنندراج)
نام موضعی است در جرجان و چشمه ای است در آن موضع که بهمن نام دارد و اگر جمعی از آن چشمه آب بردارند و یک شخص از ایشان پای بر کرمی که در همان جا میباشد بگذاردآب همه آن مردم تلخ میشود. (برهان) (از آنندراج)
تاریک شدن. اسوداد: بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو. زآن پیشتر که جامۀ جانت شود سیاه از مردم سیاه درون اجتناب کن. صائب. ، محو شدن. سترده شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : که فرغول برنتابد آن روز که بر تخته بر سیاه شود نام. رودکی (از لغت فرس اسدی ص 316)
تاریک شدن. اسوداد: بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو. زآن پیشتر که جامۀ جانت شود سیاه از مردم سیاه درون اجتناب کن. صائب. ، محو شدن. سترده شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : که فرغول برنتابد آن روز که بر تخته بر سیاه شود نام. رودکی (از لغت فرس اسدی ص 316)
عصابه. (صحاح الفرس). عصابه که زنان بر پیشانی بندند. پیشانی بند. (برهان) ، بندپیچه. رشتۀ پیشانی بند. رشته ای که بدان پیچه به پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پیچه بتم گشاید برغم دلم پیچه بند. عسجدی
عصابه. (صحاح الفرس). عصابه که زنان بر پیشانی بندند. پیشانی بند. (برهان) ، بندپیچه. رشتۀ پیشانی بند. رشته ای که بدان پیچه به پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پیچه بتم گشاید برغم دلم پیچه بند. عسجدی
فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فتق بند شود، شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین)
فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فتق بند شود، شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین)
دستاربند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلند که از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندراج). ، به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلیدامردان چیره بر سر بندد و رقص کند، باکره و دوشیزه. (از آنندراج)
دستاربند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلند که از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندراج). ، به اصطلاح رقاصان هند زنی را گویند که به تقلیدامردان چیره بر سر بندد و رقص کند، باکره و دوشیزه. (از آنندراج)
شیشکی بند. آنکه تحقیر و تمسخر کسی را، از دهان آوازی مخصوص برآورد. (یادداشت مؤلف) : شیشه بندان ظرافت بهمین می گفتند محتسب گر گذرد از در می خانه عشق. صائب تبریزی. رجوع به شیشکی و شیشه بندی شود
شیشکی بند. آنکه تحقیر و تمسخر کسی را، از دهان آوازی مخصوص برآورد. (یادداشت مؤلف) : شیشه بندان ظرافت بهمین می گفتند محتسب گر گذرد از در می خانه عشق. صائب تبریزی. رجوع به شیشکی و شیشه بندی شود
چیزی است که بر بالای خوگیر اسب بر سینه اش بندند. (آنندراج) : کشد سینه بندش از آن در بغل که لاغرمیان است و فربه کفل. ملاطغرا (از آنندراج). ، هر جامه ای که سینه و پشت را بدان پوشند. پستان بند زنان. (ناظم الاطباء). جامه که زنان بر سینه و پستان بندند و به انواع تکلف میباشد. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند. پستان بند. (فرهنگ فارسی معین) ، لباسی کوتاه و بی آستین که غالباً بر روی پیراهن و در زیر سایر البسه کودکان را پوشانند. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای باشد که در گلوی طفلان بندند تا رختشان از لعاب ضائع نشود. (آنندراج). - سینه بند عدالت، قطعه پارچۀ قلاب دوزی اعلایی است که به اندازه ده گره مربع میباشد و کاهن بزرگ بر سینۀ خود قرار میدهد و از دو قطعه پارچۀ قلاب دوزی که ایفورد از آن ساخته میشد، ترتیب داده شده بود. دارای رویه و آستری بود کیسه مانند که برویه آن دوازده قطعه از سنگهای گرانبها که بر هر یک از آنها یکی از اسماء اسباط دوازده گانه محکوک بود، تعبیه کرده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)
چیزی است که بر بالای خوگیر اسب بر سینه اش بندند. (آنندراج) : کشد سینه بندش از آن در بغل که لاغرمیان است و فربه کفل. ملاطغرا (از آنندراج). ، هر جامه ای که سینه و پشت را بدان پوشند. پستان بند زنان. (ناظم الاطباء). جامه که زنان بر سینه و پستان بندند و به انواع تکلف میباشد. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند. پستان بند. (فرهنگ فارسی معین) ، لباسی کوتاه و بی آستین که غالباً بر روی پیراهن و در زیر سایر البسه کودکان را پوشانند. (یادداشت بخط مؤلف). پارچه ای باشد که در گلوی طفلان بندند تا رختشان از لعاب ضائع نشود. (آنندراج). - سینه بند عدالت، قطعه پارچۀ قلاب دوزی اعلایی است که به اندازه ده گره مربع میباشد و کاهن بزرگ بر سینۀ خود قرار میدهد و از دو قطعه پارچۀ قلاب دوزی که ایفورد از آن ساخته میشد، ترتیب داده شده بود. دارای رویه و آستری بود کیسه مانند که برویه آن دوازده قطعه از سنگهای گرانبها که بر هر یک از آنها یکی از اسماء اسباط دوازده گانه محکوک بود، تعبیه کرده باشند. (از قاموس کتاب مقدس)